پیر پرنیان‌اندیش
خسرو باقری خسرو باقری

 

با ما و بی ما آن دلاویز کهن زیباست
در راه بودن سرنوشت ماست
روز همایون رسیدن را
پیوسته باید خواست

ـــ ه. الف – سایه

خیلی زود این خبر خوش پیچید که خاطرات سایه منتشر شده است. باور کردنش مشکل بود! در این شرایط دشوار آیا امکان چاپ این اثر وجود دارد؟ خوشبختانه خبر درست بود اما مشکل بزرگ دیگری سر برآورد؛ قیمت وحشتناک کتاب. هفتاد و پنج هزار تومان! کتاب گران است یا ما این قدر فقیر شده‌ایم؟ اگر کتاب را ببینیم، فکر کنم بیشتر به دلیل دوم می‌رسیم. تا آمدم بجنبم و کتاب را بخرم مجله‌ی«تجربه» با عکسی از سایه بر روی جلد و با عنوان «سایه به سایه‌ی سایه» منتشر شد. خب، مجله ارزان‌تر بود. احتمالاً خیلی‌ها خریدند، از جمله خود من. برای داوری کردن هم این کار راحت‌تر است. خواندن مجله با بخش ویژه‌ای درباره‌ی سایه با حدود ۱۸ صفحه به جای خود کتاب با ۱۲۷۳ صفحه. من هم ابتدا این مجله را خواندم، البته مهرنامه‌ی شماره ۲۷ را هم که کتاب سایه را معرفی کوتاهی کرده بود؛ خوانده بودم. حالا بخش ویژه‌ی کتاب سایه در مهرنامه‌ی ۲۸ را هم خوانده‌ام. در جمع کوچکی از نویسندگان و شاعران بودم. دیدم که آن‌ها هم با خواندن همان مجله و احتمالاً شنیدن از این و آن درباره سایه چه داوری‌های وحشتناکی می‌کنند. محمد قوچانی «یادداشت یک» مجله‌ی تجربه را نوشته بود با عنوان عجیب و غریب و تحریک آمیز” ترکیبی از کفر و ایمان، آیا حزب توده محصول سکولاریزاسیون مذهب شیعه بود؟” او برای به سرانجام آوردن نظریه‌ی حیرت‌آور خود، تکه‌هایی از کتاب را در کنار هم چیده بود و در این ارائه نقل‌ قول‌ها گاه از شدت شتاب، نقل قول آقای جزایری را با نقل قول سایه اشتباه گرفته بود (۱) و با ارائه سرتیترهای شگفت‌آور، سرانجام به نتیجه‌گیری دلخواه خود دست یافته بود که این روزها مضمون عمده‌ی مجله‌ی مهرنامه به سردبیری ایشان است.” حداقل احترامی که باید به سایه گذاشت همین است که او آرمان داشت و این غیر از زبان فارسی است که نشانه سایه بر شانه‌ی آن نشسته است. ذهن و زبان ما -همه ما- متأسفانه توده‌ای است و سایه بزرگترین نشانه‌ی این استیلای تاریخی است.”

مهدی یزدانی خرم هم در «پوشه یک» همین شماره، در مقاله‌ای تحت عنوان “ایستاده بر سر ایمان، سایه و تکه‌هایی از احکام سیاسی‌اش” کل این کتاب را در این احکام محکوم کننده ی  خود خلاصه کرده بود: “حق داریم بدانیم چرا او با بی‌رحمی و کمی بی‌منطقی مثلاً اخوان را محکوم می‌کند که نباید شعرش از ناامیدی بگوید؟ مگر وظیفه آرتیست پایین و بالا بردن میزان امید در جامعه است؟

مگر آرتیست چیزی بیش از یک گزارش‌گر است از روح و تاریخ و زمانه‌ی جامعه‌ی خود؟ سایه در این‌باره تندرو و بی‌رحم است. ذهنی سنتی دارد و صد البته حزبی … او به راحتی براهنی را دست می‌اندازد و سپانلو و رویایی و بسیاری دیگر را بدون ذکر دلیل زیبایی شناسانه رد می‌کند …” (۲)

اگر سخنان محمد قوچانی و مهدی یزدانی خرم را در کنار صحبت‌های براهنی ، رویایی و سپانلو قرار دهیم، احتمالاً باید به این نتیجه برسیم که خاطرات سایه عقده‌گشایی‌های شاعری است توده‌ای که همچنان ساده‌لوحانه به آرمان و ایدئولوژی و مبارزه اعتقاد دارد و این نگاه در چارچوب مبانی اعتقادی مجله مهرنامه و تجربه که دیگر نه در پی تغییر جهان بلکه در پی تفسیر آنند؛ گناهی است نابخشودنی.

اما من کتاب را خواندم، آن را از دوستی امانت گرفتم و خواندم. از شما هم خواهش می‌کنم کتاب را بخوانید تا ببینید که آنچه این دو مجله در مورد این کتاب نوشته‌اند به طور عمده تحریف است. به نظر می‌رسد در کار مقدس نوتاریخ نویسی، این دو مجله فقط به گذشته بسنده نمی‌کنند بلکه در برابر چشمان ما، هم اکنون تاریخ را هم بازنویسی یا به بیان دقیق‌تر جعل می‌کنند. باید کتاب را بخوانیم. خوشبختانه بسیاری از دوستان- حتی به صورت گروهی- کتاب را تهیه کرده‌اند و مطالعه‌ی آن آغاز شده است. تجدید چاپ کتاب در فاصله‌ی زمانی بسیار کوتاه موید این نکته است. کتاب خاطرات استاد هوشنگ ابتهاج (ها.ا.سایه) به نام «پیر پرنیان‌اندیش» (۳) در دو جلد، در ۱۵۰۰ صفحه که نزدیک به دویست صفحه‌ی آن را عکس‌ها و دست‌نوشته‌های بسیار ارزشمند تاریخی تشکیل می‌دهد، در واقع گفتگویی است میان میلاد عظیمی و عاطفه طیه و شاعر بزرگ میهن‌مان در فاصله‌ی زمانی تقریباً شش ساله. این گفتگو را باید مدیون دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی بدانیم که مشوق این گفتگو بوده است: “هر کاری که درباره سایه بشه، بسیار مهمه.  باید از این فرصت  استفاده  بشه. این  ساعاتی که با  اون  هستی رو خوب قدر بدون و تا اونجا که ممکنه از خاطرات خانوادگی و دوستانش و آدم‌هایی مثل نیما و شهریار و … بپرس. به هر حال امروز سایه آدم منحصری است که همه دقایقی که آدم با او می‌شینه، هم درسه و هم لذت … درباره همه چیز با سایه صحبت کن. زن و مرد و روزنامه‌نویس و شاعر و زندان و بیرون زندان و شعر و موسیقی … سایه آدم عادی نیست … به هر حال اگر سایه درباره هر موضوع و هر فردی یک جمله بگه کافیه و مهمه. شک نکن که بسیار کار بزرگی می‌کنی.” (۴)

بخش نخست کتاب تحت عنوان «غفلت پاکی بود» … به طور عمده به شکل‌گیری شخصیت و منش سایه در خانواده، مدرسه، و جامعه می‌پردازد. سایه متولد ۱۳۰۶ است و در نوجوانی و جوانی او، رویدادهای مهم تاریخی به وقوع پیوسته است: حکومت رضاشاه، تحولات حزب کمونیست و پنجاه و سه نفر، ورود ارتش متفقین به ایران، سقوط رضاشاه، تشکیل حزب توده ایران و … مطالعه‌ی این بخش از خاطرات سایه، خواننده را با فضا و شرایط آن دوران ایران، بویژه شهر رشت، آشنا می‌کند. سایه نگاهی منصفانه و عادلانه نسبت به آن دوران دارد.

“آه، هنگامی که یک انسان
می کشد انسان دیگر را
می کشد در خویشتن
انسان بودن را

این شعر منه … از بچگی، از نوجوانی این اعتقاد در من شکل گرفت که اگه دو نفر دارن دعوا می‌کنن، زد و خورد می‌کنن و یکی گردن کلفته و یکی ریقونک، شما چه کار می‌خوای بکنی؟ می‌گی من بی‌طرفم … بی‌طرفی تو یعنی حمایت از اون گردن کلفته. از اون ور شما اگه وارد ماجرا بشین باید گاز بگیرین، چنگ بزنین … دو سر قضیه معیوبه.

مرد چون با مرد رو در رو شود
مردمی از هر دوسو یکسو شود

فاجعه در اینه که شما انسان رو در مقابل انسان قرار بدین. بحث انسان خوب و انسان بد نیست، انسان محق و غیر محق نیست. اصل قضیه اینه که یک انسان در مقابل انسان دیگه قرار می‌گیره. خب چی‌کار بکنیم، هر طرف رو بگیریم، خراب می‌شه ولی چه کنیم؟ این سرنوشت ماست …” (۵)

بخش دوم کتاب به شهریار شاعر بزرگ و رابطه او با سایه می‌پردازد. در این بخش خواننده نه تنها با شعر شهریار آشنا می‌شود؛ بلکه گوشه‌های شگفت‌آوری از زندگی او را نیز در‌می‌یابد که در کمتر جایی دیده و شنیده است.

“شهریار بی‌شک در یک دوره‌ای نسبت به حزب سمپاتی داشت. یه روز زار زار گریه می‌کرد که در جنگ جهانی دوم دو میلیون جوان روس کشته شدن و لپهاشون مثل گل انار بود … یا اون «قهرمانان استالینگراد» رو ساخته دیگه … بله ۱۵ و ۱۶ خرداد ۱۳۶۶ چندین سال بود، شهریار رو ندیده بودم.”

شهریار یه آدم قوزکرده و تا شده شده بود و دیدم که این آدم قوزکرده داره تو هوا می‌دوه و از این پله‌ها میاد پایین … دو روز پیش شهریار بودیم. روز اول یکی یکی، حال همه رو پرسید: آقای کسرایی چطورن، نادرپور چطوره؟ اون یکی چطوره؟ آقای طبری زندانه هنوز؟ …” (۶)

در بخش بعدی کتاب، گفتگو به مرتضی کیوان می‌کشد؛ آن آتش افسرده  افروختنی:

ای آتش افسرده افروختنی!
ای گنج هدر گشته ی اندوختنی!
ما عشق و وفا را ز تو آموخته‌ایم
ای زندگی و مرگ تو آموختنی!

در این بخش سایه به خاطرات بسیار جالب حلقه‌ی پیرامون کیوان یعنی کسرایی، شاملو، نیما، دریابندری، نادرپور ،سایه و … می‌پردازد که در واقع چگونگی شکل‌گیری بزرگترین شاعران معاصر کشور ما را روشن می‌کند. در این بخش، گفتگو کنندگان مصاحبه‌ای بسیار جالب هم با پوران سلطانی همسر مرتضی کیوان داشته‌اند که بسیار خواندنی و آموختنی است. آن گاه سایه از تیرباران افسران حزب توده ایران و مرتضی کیوان سخن می‌گوید:

“نزدیکی‌های ظهر، مریم فیروز به من زنگ زد و گفت سایه جان! ظهر بیا پیش ما. رفتم دیدم همه رفقای ما اونجا جمعن و همه هم سراشون پایین. من همینطور ساکت نشستم. صاحبخونه ناهار آورد که من پا شدم رفتم کنار پنجره بیرونو نگاه کردم و اونجا شروع شد. بغضم ترکید. اول مریم اومد و به من دلداری داد که همه ما مثل تو هستیم و این درد رو داریم، خودتو نگه دار، تحمل داشته باش و خودش هم گریه می‌کرد … بله” (۷)

 سایه در این بخش بحث جالبی را درباره قهرمان و شکنجه پیش می‌کشد که آگاهی‌بخش است:” … ما همیشه می‌خوایم آدم ها پهلوان باشند یعنی غیر انسان باشن، فوق انسان باشن … آقاجان! این پوسته. شما یک خورده ناخنت را بهش فشار بدی درد میاد. اصلا تن آدمی برای این کار ساخته نشده. شما یک دست رو بیار اینجا و دست دیگرتو این طرف، قپانی بهش می‌گن بعد دستبندی هست که هی فشرده می‌شه، یه جایی هست که دیگه غیرقابل تحمل می‌شه. یعنی اگه دستتو بشکنن آسون‌تر از این وضعیته … می‌میره خب … مگه وارطان نمرد؟”

توبه کردی زانچه گفتی ای حکیم
این حدیثی دردناک است از قدیم
توبه کردی گر چه می‌دانی یقین
گفته وناگفته می‌گردد زمین
تائبی گر زانکه جا می‌زد به سنگ
توبه فرما را فزون تر باد ننگ
سینه می‌بینید و زخم خون فشان
چون نمی‌جویید از خنجر نشان (۸)

پس از کودتای ۲۸ مرداد، سایه ابتدا در شرکت سیمان تهران کار می‌کند که از آن با عنوان کار گل یاد می‌کند و سپس به دعوت رضا قطبی راهی رادیو می‌شود تا برنامه گلچین هفته را مدیریت کند. این بخش به طور طبیعی پیوند می‌خورد به بخش دیگری از کتاب به نام” موسیقی”. سایه در این بخش از ده‌ها هنرمند و رنج‌های آنان به نیکی یاد می‌کند. از استادان عارف قزوینی، شجریان، لطفی، شهناز، خالقی، هنگامه اخوان، ابوالحسن صبا، شهیدی، کسائی، تهرانی، مشکاتیان، شهناز، گلپا، بنان، ادیب خوانساری، پایور تاج اصفهانی، علیزاده، عبادی، موسوی، فریدون شهبازیان، فرهنگ فر، پروانه، قمر، دلکش تا سوسن، حمیرا، سیمین غانم، ذوالفنون، گوگوش، فروغی و …

“شما نمی‌دونین صبا چقدر استاد دیده؟ … اصلا شما استادهای صبا رو بشمرین یه کتاب می‌شه. همچنین آدمی بوده که صبا شده. صبایی که می‌گن وقتی می‌رفته تو کلاس درویش خان … همکلاسی‌هاش می‌گفتن که ما نمی‌دونیم درویش داره ساز می‌زنه یا صبا!” (۹)

“با شجریان هیچ کس قابل مقایسه نیست. امکانات صدای شجریان بی‌نظیره” (۱۰)

“گوگوش … یه روز به خودش هم گفتم که دو نفر هستن در موسیقی ما که وقتی کلماتو در آواز یا تصنیف بیان می‌کنن، اصلا نظیر ندارن یعنی کلمات چنان سر جا شه و درسته و با حالته که اصلا نمی‌شه توصیف کرد: یکی بنانه یکی هم شمایین” (۱۱)

و درباره کسایی می‌سراید:

شکایت شب هجران که می‌تواند گفت
حکایت دل ما با نی کسایی کن
بگو به حضرت استاد ما به یاد توایم
تو نیز یادی از آن عهد آشنایی کن
نوای مجلس عشاق نغمه ی دل ماست
بیاو با غزل سایه همنوایی کن (۱۲)

در بخش دیگری از گفتگو، هوشنگ ابتهاج(سایه) درباره شاعران ایران سخن می‌گوید و بار دیگر درباره‌ی ده‌ها شاعر اظهار نظر می‌کند. رودکی، فرخی، منوچهری، ناصر خسرو، سنایی، نظامی، خاقانی، مولانا، سعدی، عبید زاکانی، خواجوی کرمانی، حافظ، قاآنی، اقبال لاهوری، ایرج میرزا، میرزاده عشقی، نسیم شمال، لاهوتی، ملک‌الشعرای بهار، نیما، دهخدا، رهی معیری، امیری فیروز کوهی، نظام وفا، پروین اعتصامی، خانلری، افراشته، گلچین گیلانی، توللی، ژاله اصفهانی، عماد خراسانی، شاملو، خویی، زهری، اخوان، شفیعی کدکنی، کارو، رویایی، منزوی، بهبهانی، هوشنگ ایرانی، نادر پور، مریم حیدرزاده، ، قیصر امین پور، طاهره صفار زاده ، هراتی، مشیری، کوش آبادی، فروغ، کسرایی و …

اگر به بخش کوچکی از اظهار نظرهای او درباره این شاعران توجه کنیم بهتر می‌توانیم به جان مایه‌ی کتاب دست پیدا کنیم:

“آدمی با استعداد شاملو اگه تو فرانسه یا روسیه به دنیا اومده بود چی کم داشت از شاعران بزرگ جهان در دوره ما …

سایه با صدایی سرد و کم رمق می‌خواند:

سرشک سایه یاوه شد در این کویر سوخته
اگر زمانه خواستی چه گوهری در آمدی (۱۳)

“از سایه پرسیدم اگر بخواهد ده غزلسرای معاصر را انتخاب کند، چه کسانی را بر می‌گزیند؟ اگه مجبور باشم … شهریار، منزوی، سیمین.” (۱۴)

“یه بار تو وین شب شعر داشتم … گفتم: امشب می‌خوام از دوستانم شعر بخونم. چون در این سال‌ها من یه عده از دوستامو از دست دادم… اون شب از شعرهای اخوان خوندم، از نادرپور خوندم، از زهری خوندم، از کسرایی خوندم، از مشیری خوندم، از نصرت رحمانی خوندم، از سپهری خوندم … از شاملو شعر” خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد”… رو خوندم” (۱۵)

“لاهوتی به نظرم شاعر خوبیه … متأسفانه همیشه به خاطر این که کمونیست بوده، طردش می‌کردن. منتها لاهوتی از اون آدم هایی هست که خودشو تحمیل کرده، شعرش آنقدر خوب و زیباس که نتونستن از کنارش رد بشن.” (۱۶)

“افراشته در شعر گیلکی در حد نبوغ یعنی در واقع بالای نبوغه. در شعر فارسی یه شاعر نسبتاً خوب بود. شعرهای گیلکی‌اش اصلاً باور کردنی نیست. تصاویری که می‌سازه، بیان ساده و ظریف و فوق‌العاده طبیعی . شعرهای گیلکی افراشته خیلی عالیه.” (۱۷)

“ایرج میرزا نظیر نداره. نه پیش از خودش نه بعداز خودش، یه استثنائه. بعد از سعدی هیچ‌کس به این روانی شعر نگفته و حالا دیگه معلوم شده که چقدر زحمت می‌کشیده …” (۱۸)

“پروین اعتصامی … خیلی خوب، خیلی خوب … اعجوبه‌ای بود اصلا.  ولی حیف، اولن بی ‌موقع مرد و ثانیاً  مرگش مصادف شد با غوغای شعر نو که بیچاره پروین اصلاً درک نشد تو اون غوغا … قطعه‌هاش جزء بهترین قطعه‌های زبان فارسیه … اون مثنوی مادر موسی … شاهکاره. انگار مولاناست که با زبان سعدی و حافظ داره شعر می‌گه. اوج زبانه واقعاً، یا اون قطعه «مست و هشیار» شاهکاره.

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست” (۱۹)                   

“خویی و نادرپور دو نمونه برجسته شعر معاصر هستن که محیط خارج کشور به آنها ضربه زد ؛ حتی اونها رو نابود کرد. خویی اگه در ایران بود، امروز یکی از بزرگترین شاعران ایران بود؛ اگه نگیم بزرگترین شاعر، هم در شعر نو و هم در شعر کلاسیک.” (۲۰)

“تخیل و تصاویر کسرایی قابل مقایسه با دیگران نیست، خیلی متنوع‌تر و امروزی‌تر و رنگارنگ تره … بعد می‌خواستم بگم که جهان نمی‌دونه که با از دست دادن شاعر چه جهان هایی از او گم شده، چه جهان هایی از او کم شده … تو،کسرایی، با شعرهات چقدر جهان آفریدی، چقدر جهان را بزرگتر کردی، چقدر جهان را زیباتر کردی.” (۲۱)

“ژاله اصفهانی شاعریه که بر آرزوهای شریف انسانی خودش ثابت قدم مونده و من بهش تعظیم می‌کنم، منظورم تعظیم به اندیشه‌های انسان دوستانه او بود، نه شعرش. به ژاله تعظیم می‌کنم که حامل این آرزوها و خیر‌خواهی‌هاست.” (۲۲)

روشن است که سایه انتقادهایی را هم به نوعی از هنر یا شعر و به بعضی از شاعران یا شعرها دارد:

“به نظر من هنر برای هنر وجود نداره … هنر مجردی که به هیچ جا ربط نداشته باشه امکان پذیر نیست … آدمیزاد هزار رشته پیوسته به جامعه و خونواده و معرفتش و ایده‌هاش داره .” (۲۳)

“موج نو … یه جریان پرت و پلا بودن که اول گفتن شعر نباید وزن و قافیه داشته باشه، بعد گفتن شعر معنا هم لازم نداره و بهتره که بی‌همه‌چیز باشه، نیما رو هم کهنه می‌دونستن و از او عبور کرده بودن به قول خودشون.” (۲۴) “ما از روی تنبلی و نادانی و بیشتر تنبلی، این امور روبه چیزهایی نسبت می‌دیم که اصلاً وجود نداره؟ می‌گیم به من الهام شده … من ماه‌ها در کمین خودم نشستم. هی پس پسکی رفتم ولی سر رشته رو گم کردم تا پس از ماه‌ها بالاخره پیدا کردم و مچ خودمو گرفتم.” (۲۵)

“اخوان همون موقع که شعر زمستانو  ساخته بود، می‌گفتیم: این چه نومیدیه که تو و شعر تو برداشته، چرا همه چیز رو این طور سیاه کردی و واقعاً هم این شعر با زمونه اصلاً نمی‌خونه … جنبه هنری شعر «زمستان» اون موقع اصلاً برای ما مطرح نشد. ضرب‌المثل وادادگی بود «زمستان». در صورتی که از لحاظ هنری «زمستان» شعر خیلی قوی‌ایه … آدم آنقدر نومید می‌شه و این زهرو همین طور می‌پاشه تو جامعه … تأثیر این زهر هنوز هم تو جامعه هست.” (۲۶)

بخش دیگری از کتاب به چگونگی آفرینش بعضی از زیباترین و پر محتواترین شعرهای سایه می‌پردازد.

زندانی شدن سایه در سال ۱۳۶۲ از مهم‌ترین وقایع زندگی او بوده که تأثیری قاطع بر مسیر زندگی او و خانواده‌اش داشته است. شعرهایی که او در این دوره سروده از فرازهای فاخر حبس سرایی درتاریخ شعر فارسی است … در اردیبهشت ۶۲ ـــ روزهای اول زندان ـــ غزلی سروده که کاملاً تلقی او را از زندانی شدنش بازتاب می‌دهد.

دل شکسته ی ما همچو آینه پاک است
بهای در نشود کم اگر چه در خاک است
ز چاک پیرهن یوسف آشکارا شد
که دست و دیده ی پاکیزه دامنان پاک است
نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند
که این دواسبه ی ایام سخت چالاک است
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق
تو هر قبا که بدوزی به قد ادراک است
سحر به باغ درآ کز زبان بلبل مست
بگویمت که گریبان گل چرا چاک است
 رواست گر بگشاید هزار چشمه اشک
چنین که داس تو بر شاخه های این تاک است
ز دوست آنچه کشیدم سزای دشمن بود
فغان ز دوست که در دشمنی چه بی‌باک است
صفای چشمه روشن نگاه دار، ای دل
اگر چه از همه سو تند باد خاشاک است
صدای توست که پر می‌زند ز سینه من
کجایی ای که جهان از تو پر ز پژواک است
غروب و گوشه زندان و بانگ مرغ غریب
بنال سایه که هنگام شعر غمناک است
دل حزینم ازین ناله ی نهفته گرفت
بیا که وقت صفیری ز پرده راک است.” (۲۷)

“… تو زندان چند تا غزل خوب گفتم … «امروز نه آغاز و نه انجام جهان است» رو تو اوین ساختم … این غزلو برای “آلما” تو اوین ساختم. بعد به نگهبان گفتم که می‌شه من این شعرو بفرستم واسه زنم. اونم رفت یه پاکت آورد. من کاغذو گذاشتم تو پاکت و در پاکتو هم باز گذاشتم که خیال نکنن چیز دیگه‌ای نوشتم و فکر می‌کردم که می‌فرستن. وقتی اومدم بیرون فهمیدم نفرستادند … سر این غزل “امروز نه آغاز و نه انجام جهان است” واقعا نمی‌دونم چرا؟ البته همه به خودبینی آدم بر می‌گرده .من ترسیدم بمیرم و این غزل تو سینه من بمونه و از بین بره … یکی از این بچه‌ها، کیانوش مهدوی، حافظه حیرت انگیزی داشت و حتی توالی ابیات به یادش می‌موند … یه روز گفتم آقای مهدوی با این حافظه‌ای که داری، این شعرو حفظ کن. گفت: من حفظم… بعد مهدوی رو از سلول ما بردن به سلول دیگه. مهدوی این شعر منو برای اونا خونده، بعد بردنش جای دیگه، اونجام این شعرو خونده. من که از زندان اومدم بیرون دیدم که شعر من از فلان زندان و فلان زندان بیرون اومده …

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است.

در جایی دیگر سایه مضمون شعر«آواز غم» را آشکار می کند:

“کی مهربانی بازخواهد گشت؟
نه، مهربانی
آغاز خواهد گشت؟

مضمون این شعر به نوعی این حرف مارکسه: ما در دوره قبل از انسانیت هستیم … چون انسانیت تازه باید شروع بشه …” (۲۸)

اما یکی از مهم‌ترین و جذاب‌ترین بخش‌های کتاب، بخشی است که سایه درباره اندیشه‌ها و باورهای خود سخن می‌گوید و از همراهان به نیکی یاد می‌کند. او با نقد نظام سرمایه‌داری آغاز می‌کند:

“خاصیت سرمایه، نادرستیه. شما وقتی شیر فروش هستین بی‌اراده ی خودتون، هر چقدر هم مومن و با اخلاق باشین انگار یکی دیگه دستتونو می‌گیره و می‌گه این آبو بریز تو شیر. کارش نمی‌شه کرد. شما نمی‌دونین که سرمایه‌داری در جهان چه جنایتی داره می‌کنه … اصلاً اگه شما بدونید مو به تنتون راست می‌شه. ناظم حکمت یه شعری داره که یک سیاه آفریقایی به زنش که اسمش تارانتا بابوئه می‌نویسه و می‌گه: تارانتابابو! وقتی تو و بچه‌هات  دارین گرسنگی می‌کشین، ماهی‌ها قهوه می‌خورن، این اشاره به رسمیه – هنوز هم هست این رسم که وقتی یک محصول زیاد تولید می‌شه برای اینکه قیمت نشکنه می‌ریزنش تو دریا یا آتشش می‌زنن و درعین حال خودشون عکس و تفضیلات بچه‌های گرسنه آفریقایی رو نشون می‌دن که درآستانه مرگن.” (۲۹)

و بعد درباره مردم سخن می‌گوید، از دردها و رنج‌ها و آفرینش‌های آنان:

“شما شعر و غزلو بذارین کنار، حافظو به عنوان انسان بهش نگاه کنین، درد یه انسان خیلی بزرگتر از هنر و آرایه‌ها و این حرفهاست و خیلی غامض‌تر از این حرفهاست و خیلی قیمتی‌تر از این حرفهاست… هزار تا غزل حافظ قیمتش کمتر از گوشه ناخن اون آدمه که بیل می‌زنه و نجاساتو از جوی آب خیابون کنار می‌زنه، اگه شما اون انسانو درست بشناسین، لااقل از چشم زن و بچه اون آدم به اون آدم نگاه کنین، این رفتگر عزیزترین کس برای اوناست دیگه.

ای برادر عزیز چون تو بسی است
در جهان هر کسی عزیز کسی است

سایه از روزهای سیمان  می‌گفت … از مش رمضان، پیرمردی شریف ،نجیب و زحمتکش …”تا چهره نجیب دوست داشتنی «مش رمضان» آمد، سایه شکفت و لبخندی از ته دل زد و بعد به گریه افتاد … و گفت: این آدم‌ها پایه‌های انسانیت هستند.” (۳۰)

سایه از شرایط حاضر جهان که سرمایه بر آن تسلط دارد فریاد بر می‌آورد:

“چیزی که منو خیلی نگران می‌کنه، این آفات اجتماعی وحشتناکه که روز به روز بیشتر می‌شه … می‌دونین چقدر طول می‌کشد تا این آفات اخلاقی ترمیم بشه، … اگه همین الان به شما بگن اون حکومت خیالی آرمانی کاملی که در آرزوهای شماست، برقرار شده، می‌دونین چقدر طول می‌کشه که روحیه اجتماعی رو تغییر بده … وضع داره طوری می‌شه که اگه کسی پیدا بشه که از این روش عام خودشو کنار بکشه، نمی‌گم اخلاقی باشه، فقط همراهی نکنه می‌گن ابله ، عقب مونده است … این بده … طرح مبانی اخلاقی و انسانی داره نشانه عقب ماندگی و ابلهی می‌شه… ” (۳۱)

سایه از سوسیالیسم به عنوان راه نجات نام می‌برد و با تأکید می‌گوید:

“هفتاد سال با وقوف زندگی کردم. واقعاً هیچ وقت اوضاع جهان به این بدی نبود.
هزار فکر حکیمانه چاره جست و نشد
تویی که درد جهان را یگانه درمانی

حالا این «تویی» که من گفتم شما مارکس ازش می‌فهمید یا نه، میل خودتونه. من هنوز اعتقاد دارم فعلاً و در وضع فعلی تنها راه نجات اجتماعی، برقراری یه سوسیالیزمه … یه سوسیالیزم واقعی با همون اصول حقیقیش… واقعاً هنوز هم معتقدم که یگانه درمان درد جهان حرفهای اون «یهودی ریشو»، مارکسه. چون نمی‌تونم که باور کنم انسان به آغاز بر می‌گرده.” (۳۲)

او درباره ایدئولوژی یا جهان‌بینی که امروزه هواداران سرمایه‌داری و نولیبرالیسم داشتن آن را نشانه‌ی عقب‌ماندگی و جزم‌اندیشی می‌دانند، می‌گوید:

“اصلاً طوری شده اوضاع که آرمان نداشتنو به عنوان ارزش مطرح می‌کنن. می‌گن آقا ایدئولوژی یعنی محدودیت. ملامت می‌کنند آدمی رو که آرمان و آرزو داره … باید به جوونها گفت که خیلی چیزها رو به شما می‌گن و غلط می‌گن … اینکه در دعوای ضعیف و قوی دخالت نکن نقطه‌ی همه مفاسده، یعنی هر نوع همدردی و همدلی رو از شما می‌گیره، شما رو تبدیل می‌کنه به جزیره‌های متروک و تک و تنها!” (۳۳)

سایه هجوم وحشتناک نولیبرالیسم را مورد نکوهش قرار می‌دهد و می‌نویسد:

“شرم آوره. واقعاً روزگار بدی شده. زمانه، ما رو داره بی‌حس بار می‌آره. ما هر روزه می‌شنویم که صد نفر، هفتاد نفر، هشتاد نفر در عراق کشته شدن. همه ارکان من از شنیدن این اخبار می‌لرزه. تک تک این آدمها رو ببینین که چه مناسبات خانوادگی دارن، هر کدوم از این کشته‌ها پدر یکی، برادر یکی، زن یکی، بچه یکی هست دیگه. ما عادت کردیم به خبرها که دیگه اصلاً حالیمون نیست. برید تو خونواده‌های این‌ها ببینین چی می‌گذره. نه خود واقعه ما رو تحت تأثیر قرار می‌ده و نه عدد کشته‌ها.” (۳۴)

او از فرهیختگان به نیکی و احترام یاد می‌کند:

“به‌آذین خیلی زحمت برای کانون کشیده بود. تمام اعلامیه‌ها و بیانیه‌ها رو اون نوشته بود. مرتب مقاله‌ می‌نوشت درباره مبارزه با سانسور. چقدر مقاله درباره آزادی بیان نوشت. در دوره شاه این کارها رو کرده بود. به نظرم حق داشت که بهش بر بخوره، آدمی رو اخراج کردن که چند دوره دبیر کانون بوده و اصلاً کانون رو شاخ او می‌چرخیده. به آذین خیلی فاصله داشت با بقیه اعضاء. وقتی او تبیین می‌کرد که اصلاً آزادی به چی می‌گیم، هیچ کس به حرفش یک جمله اضافه نمی‌کرد. از بس کامل و جامع و مانع حرف می‌زد.” (۳۵)

“من کسی رو ندیدم که مثل طبری این طور عاشق ایران باشه، عاشق «دانسته» نه این طوری که ایران وطن عزیز ماست. برخی بررسی‌های طبری رو باید بخونید.” (۳۶)

“این شعرو زمان محاکمه مصدق ساختم. من قبل از اینکه مصدق نخست وزیر بشه، ازش دفاع می‌کردم …

بال فرشتگان سحر را شکسته‌اند
خورشید را گرفته به زنجیر بسته‌اند
اما تو هیچ گاه نپرسیده‌ای که
مرد!
خورشید را چگونه به زنجیر می‌کشند!” (۳۷)

“این آقای پرویز شهریاری، ریاضی‌دان معروف رو هم از زیر چشم بندم دیدم. داستان داره…، منو به راهرو منتقل کردن. روزی چهار بار، ساعت چهار صبح، ده صبح، چهار بعد از ظهر، و ده شب نوبت دستشویی بود. جای من هم کنار دستشویی بود. و در نتیجه دیگرانو که می‌بردن دستشویی از جلوی من رد می‌شدن … هر دفعه که از جلوی من رد می‌شدن یکی می‌گفت: سلام علیکم. می‌دیدم این صدا آشناست … هی با خودم می‌گفتم خدایا این صدای کیه؟ بالاخره یه روز آدمی که می‌گفت سلام علیکم رو دیدم ولی نشناختم، یه آدمی که مو و ریش سیاه و سفید داره. بالاخره یه روز کشف کردم که این دوست ما آقای پرویز شهریاریه …” (۳۸)

و سرانجام سایه، همچون شعرهایش از امید سخن می‌گوید:

“نباید نا امید شد. همیشه در ایران یک جریان فرهنگی اصیل مثل آبهای زیرزمینی جریان مستمر داره. این کشور و این مردم زنده و آفریننده و زاینده اند.” (۳۹)

زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

ـــــــــــــــــــــ
۱- تجربه، شماره ۱۸، ص ۸، ستون دوم، در اشاره به مطلب صفحه ۲۰۶ کتاب
۲- پیشین، ص ۳۰
۳- پیر پرنیان‌اندیش، میلاد عظیمی و عاطفه طیه در صحبت سایه، انتشارات سخن، چاپ اول ۱۳۹۱ 
۴- همان، ص ۱۱۵۲ 
۵- همان، ص ۱۷
۶- همان، ص ۱۵۰ 
۷- همان، ص ۲۲۰
۸- همان، ص ۲۱۵ 
۹- همان، ص ۴۳۸
۱۰- همان، ص ۵۷۰     
۱۱ـ همان، ص ۵۹۵     
۱۲ـ همان، ص ۳۸۸ 
۱۳- همان، ص ۶۲۱
۱۴- همان، ص ۶۹۵  
۱۵- همان، ص ۷۱۹
۱۶- همان، ص ۸۵۱
۱۷- همان، ص ۸۸۷ 
۱۸- همان، ص ۸۴۶  
۱۹- همان، ص ۸۷۹ 
۲۰- همان، ص ۹۲۲ 
۲۱- همان، ص ۷۱۶ و ص ۹۸۷ 
۲۲- همان، ص ۸۹۹
۲۳- همان، ص ۱۲۴۲
۲۴- همان، ص ۶۹۷ 
۲۵- همان، ص ۷۴۰           
۲۶- همان، ص ۹۲۹ 
۲۷ـ همان، ص ۲۹۹ و ص ۳۱۹ 
۲۸- همان، ص ۱۰۰۷    
۲۹- همان، ص ۱۲۴۸                   
۳۰- همان، ص ۱۱۷۳ و ص ۱۲۲۴           
۳۱- همان، ص ۱۱۵۹ 
۳۲- همان، ص ۱۰۴۶
۳۳- همان، ص ۱۲۱۰
۳۴- همان، ص ۱۲۱۳ 
۳۵- همان،  ص ۱۰۸۷
۳۶- همان، ص ۱۰۵۴
۳۷- همان، ص ۷۵۲            
۳۸ـ همان، ص ۲۹۶ 
۳۹- همان، ص ۱۲۴۳

 

 






November 5th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب